💠 قسمتی از کتاب:
«... حــالا بــارون در پیچــش بــاد به صورتم شــلاق میزد. ســید حامــد جلدی دفترچهها را توی پا کت قایم کرد و گذاشت زیر بغلش تا خیس نشن. درحالیکــه بغــض تــوی گلوی من چنــگ انداخته بــود، با ســید حامد که شــاید حق هــم داشــت خداحافظی میکنــم و در بدرقهی باران پاییــزی 28آبان، روزی کــه ســید حمید برای همیشــه با همه دنیــا خداحافظی کرد، با ســید حامد خداحافظی میکنم و روانه ساری میشوم.»
🔺ناشر: دانشگاه جامع امام حسین علیهالسلام
به سفارش «کنگره ملی شهدای مازندران»